هر انسانی میتواند در هر زمانی هر حجمی از کار را انجام دهد، البته به شرط اینکه قرار باشد در آن زمان، کار دیگری را انجام دهد! (روبرت بنچلی)
احتمالاً هم اکنون که در حال خواندن این نوشته هستید، قرار بوده تکالیف دانشگاهی خود را انجام دهید، شاید هم قرار بوده به همراه خانواده بیرون بروید و قدم بزنید. یا اینکه باید حمام بروید و دوش بگیرید. اما خواندن این نوشته را بهانه ای کرده اید تا فرصتی کوتاه داشته باشید و از انجام وظیفه ای که دیر یا زود، باید به انجام برسانید، فرار کنید!
این روزها، بحث در مورد برنامه ریزی و هدفگذاری، به یکی از بحثهای متداول، در کتابها، رومه ها و سایتهای اینترنتی تبدیل شده است. کمتر کسی را میتوان یافت که اهمیت برنامه ریزی را انکار کند. همچنین کمتر کسی را میتوان یافت که برای زندگی شخصی یا شغلی اش برنامه ریزی کرده و به آن عمل نماید!
به عبارت دیگر، به نظر میرسد به جای تمرکز بیش از حد روی برنامه ریزی، اهمیت ها و کارکرد آن، مفیدتر خواهد بود روی این موضوع فکر کنیم که چرا ما در یک حوزه خاص، هدفگذاری و برنامه ریزی میکنیم و حتی تصمیم های قطعی میگیریم، اما به دلایل نامشخص دست به عمل نمیزنیم! چیزی که در زبان انگلیسی عنوان Procrastination (کار امروز را به فردا انداختن) به آن اطلاق میشود و من در فارسی، به تعویق انداختن یا فرار از عمل را به عنوان معادل آن در نظر گرفته ام.
قبل از نوشتن این متن، برخی از مطالعات و تحقیقات انجام شده در این حوزه را مطالعه کردم. اجازه بدهید آنها را با هم مرور کنیم.
حدود ۲۰% انسانها را میتوان دچار بیماری تعویق به صورت مزمن دانست. به شکلی که این نوع رفتار در تمام دوره های سنی و بخشهای مختلف زندگی آنها مشاهده میشود. کسانی که قبضهای خود را دیر پرداخت میکنند، خواندن برای امتحان را به شب آخر واگذار می کنند، برای یک تماس تلفنی ۲ دقیقه ای، گاه دو ساعت یا دو روز وقت صرف میکنند و باز هم با سختی دست به تلفن میبرند…
نکته دیگر اینکه به تعویق انداختن، هیچ ارتباطی با مهارت مدیریت زمان یا برنامه ریزی ندارد. به عبارت دیگر، تحقیقات نشان داده است کسانی که کارهای خود را به تعویق می اندازند، از لحاظ توانایی تخمین زمانی و نیز برنامه ریزی، تفاوتی با سایر انسانها ندارند.
بنابراین، اگر به چنین افرادی پیشنهاد کنید که یک سررسید خوب برای طبقه بندی کارهای روزانه و هفتگی و … تهیه کنند، شبیه این است که بخواهید فردی را که سالها افسردگی مزمن و عمیق را تجربه میکند با گفتن یک حکایت طنز شفا دهید!
همچنین تحقیقات نشان میدهد که این الگوی رفتاری نادرست (یا شاید بیماری) موروثی نیست و با ما به دنیا نمی آید. بلکه به تدریج در ما شکل میگیرد. پدر و مادرهایی که فرزندان خود را به شدت کنترل کرده و از آنها میخواهند که منظم بوده و هر فعالیتی را دقیقاً در زمان مشخصی انجام دهند، بیشتر احتمال دارد چنین فرزندانی را تحویل جامعه دهند.
مطالعات نشان میدهند، ما در کودکی نیازمند این هستیم که با فعالیت های مختلف – با سطوح مختلف مطلوبیت و رنج و لذت – مواجه شویم. آنها را اولویت بندی کنیم و هر یک از آنها را انجام دهیم. اگر این تمرین در کودکی انجام نشده یا پدر و مادر برنامه از پیش طراحی شده ای را برای این منظور در اختیار کودک قرار داده و او را وادار به انجام این کارها بکنند، عملاً قدرت مدیریت خویشتن از کودک سلب میشود.
معمولاً تعویقی ها، از مکانیزمهای خودفریبی قدرتمندی نیز برخوردارند. آنها میتوانند به سادگی تغییر اولویت ها را توجیه کنند، آنها شما را قانع میکنند که کار کردن تحت فشار زمانی، قدرت عملکرد را بالا می برد و ده ها دلیل دیگر که نهایتاً رفتار آنها را توجیه میکند.
تعویقی ها، همچنین همواره به دنبال عوامل بیرونی میگردند که تمرکز آن را به هم بزند و بهانه ای برای انجام کارهای دیگر باشد. خوشبختانه در دنیای مدرن امروزی، چک کردن
ایمیل، کنترل کردن بازدید سایت، شمردن تعداد لایک های یک پست در فیس بوک، مشاهده کردن موبایل برای کنترل اس ام اس های جدید، و انواع ابزارها به عنوان بهانه هایی مقبول برای منحرف کردن توجه و تمرکز ذهن وجود دارند و مورد استفاده قرار میگیرند.
سایر تحقیقات نشان داده اند که بیماری به تعویق انداختن میتواند مشکلات متعددی برای سلامتی فرد ایجاد نماید. این افراد سیستم ایمنی ضعیف تری دارند و بیشتر بیمار میشوند. نشانه های افسردگی و نیز بیخوابی نیز در اینگونه افراد بیشتر دیده میشود.
به نظر میرسد ساده ترین و دقیق ترین تعریف برای این بیماری، فاصله زمانی طولانی بین اقدام و عمل باشد. این فاصله گاه به حدی زیاد میشود که هرگز دست به عمل نمیزنیم. فهرست کتابهایی که قرار است روزی بخوانیم و فیلم هایی که باید روزی ببینیم تنها نمونه هایی از این فاصله اقدام تا عمل هستند.
شاید تغییر دادن عادت تعویق، در کوتاه مدت کار ساده ای نباشد. به همین دلیل پیشنهاد میکنم فعلاً به جمله ای که در ابتدای متن از قول روبرت بنچلی آمده است، بیشتر فکر کنید.
دلیل ندارد برای فرار از عمل متوقف شویم و هیچکاری نکنیم. ما عموماً برای انجام ندادن یک کار خاص، فهرستی از کارهای دیگر را به ذهن می آوریم و آنها را بهانه میکنیم. جان پری، ایده جالبی دارد. او میگوید من با بیماری به تعویق انداختن کنار آمده ام و به آن ساختار داده ام. به این شکل که بر خلاف توصیه عمومی که میگویند کارها را به ترتیب اهمیت انجام دهید، من همیشه فهرستی از کارهای خود را همراه دارم و به محض اینکه احساس میکنم میخواهم از وظیفه الف فرار کنم، سعی میکنم وظیفه ب یا ج یا د را انجام دهم. شاید تقدم و تأخر کارها به هم بریزد و برخی از کارها با تأخیر انجام شوند، اما حداقل این کار بیشتر نوعی فرار رو به جلو است تا بازگشت رو به عقب.
شاید اگر قرار بود از برایان تریسی تقلید کنیم، به جای اینکه بگوییم: اول قورباغه را قورت بده! میتوانیم بگوییم: اگر حوصله قورت دادن قورباغه را نداری، میتوانی برای فرار از این کار سخت، فعلاً با خوردن همین پشه کوچک خود را سرگرم کرده و از خوردن قورباغه فرار کنی. با این کار حداقل گامی به پیش نهاده ای!.
اجازه بدهید من هم به عنوان نویسنده این متن، اعتراف کنم که این متن را در شرایطی نوشتم که باید متن صحبتهای خودم را برای رادیو آماده میکردم و برای فرار از آن وظیفه قطعی، از مطرح کردن این حرفها برای شما به عنوان یک ابزار استفاده کردم…
پی نوشت: یکی از ریشه های اهمال کاری، ممکن است کمال طلبی باشد. اگر با مفهوم کمال طلبی و انسانهای کمال طلب آشنا نیستید میتوانید درس درباره کمال طلبی و ویژگیهای انسانهای کمال طلب را بخوانید.
کمال گرایی مثبت و کمال گرایی منفی را نیز از یکدیگر تفکیک کردیم و گفتیم که کمال گرایی منفی زمانی شکل میگیرد که استانداردهای خود را چنان بالا قرار دهیم که هزینههای کسب آن استانداردها از ارزش نهایی دستاوردهای آنها بیشتر باشد.
فرض کنید دانش آموزی برای امتحان سی ساعت درس خوانده و فکر میکند در شرایط فعلی نمرهی او ۱۶ خواهد بود. اگر احساس کند که با پنج ساعت درس خواندن بیشتر میتواند نمرهی نوزده بگیرد، نمیتوان این رفتار او را نمونهای از کمال گرایی منفی دانست.
اما اگر برای تبدیل کردن این نمرهی نوزده به بیست، تصمیم بگیرد که چهل ساعت اضافه درس بخواند، میتوان به این گزینه فکر کرد که او یا خانوادهاش به کمال گرایی منفی گرفتار شدهاند. چون احتمالاً برای صرف این چهل ساعت، گزینههای ارزشمند زیادی وجود دارند. از مطالعهی سایر دروس تا مطالعهی غیردرسی تا ورزش و حتی گردش و تفریح.
* کاهش سطح جامع عملکرد
دانش آموزی که به نمرهی یک درس خاص خود توجه زیادی دارد و مثلاً در نمرهی ریاضی کمال طلب است، احتمالاً عملکرد کلی کارنامهاش به خاطر بیتوجهی به ادبیات کاهش خواهد یافت.
افزایش دستاوردها در هیچ حوزهای از درس و کار و زندگی بی هزینه نیست. فقط گاهی اوقات ما فراموش میکنیم که این دستاوردها را به چه قیمتی کسب کرده ایم. یا اینکه برای کسب آنها از سرمایههای سالهای آیندهی خود خرج میکنیم. دانشجویی که زندگیش را برای کسب رتبهی اول دانشگاه باخته است، زمانی هزینههای پنهان این تلاش نامتعارف را متوجه میشود که در مذاکره و گفتگو با مدیر خود، توانایی برقراری ارتباط و مذاکره را ندارد. آن روز هیچکس به خاطر معدل یا رتبهی خوبش یک ریال هم حقوق بیشتری به او نخواهد داد، اما دوست دیگرش که بخشی از انرژی خود را هم صرف یادگیری تعاملات اجتماعی هم کرده است، به سادگی میتواند موقعیت بهتری را در سازمان خود کسب کرده و حفظ نماید.
مدیرعامل شرکتی که با واحد گرافیک جلسه میگذارد و ساعتها در مورد میزان درخشش یک رنگ روی طرح بیلبورد – که تخصصی هم در زمینهی آن ندارد – با گرافیستها چانه میزند، بعداً میفهمد که در همان زمان، بخش بزرگی از بازار فروشش در حال نابودی بوده و او فرصتی برای فکر کردن به آن مسئله نداشته. یا اینکه متوجه میشود که میشد آن زمان را برای حضور در جلسهی مصاحبهی استخدامی یکی از کارکنان کلیدی سازمان، صرف کند.
سطح جامع عملکرد در کار و زندگی، برایند سطح عملکرد در دهها حوزهی مختلف است و از آنجا که فرصت و ثروت و سایر منابع ما محدود هستند، تلاش افراطی برای بهبود سطح عملکرد در هر حوزه، ممکن است به هزینه کردن از حوزههای دیگر و در نهایت، کاهش سطح جامع عملکرد منتهی شود.
*افزایش اهمال کاری
اهمال کاری به علت تنبلی نیست. گاهی اوقات، کمال طلب بودن ما باعث میشود که کارهایمان را به آینده موکول کنیم. شاید برای شما هم پیش آمده است که تصمیم بگیرید به جای یک تماس تبریک تولد شتابزده، چند ساعت بعد سر حوصله یک تماس طولانی بگیرید و بعد از چند روز، هرگز این فرصت به وجود نیاید. چون همان زمان، کارهای عقب افتادهی دیگری هم برای انجام دادن داشتهاید!
همه کسانی که مطالعه روزانه ندارند، تنبل نیستند. اتفاقاً برخی از آنها از علاقمندان جدی مطالعه هستند. اما به دلیل کمال طلبی، دوست ندارند در لابهلای کارهای روزمره مطالعه کنند. آنها به دنبال فرصت مناسبی برای تمرکز و مطالعه و یادداشت برداری هستند. فرصتی که عموماً هرگز پیش نمیآید!
کمال طلب، به خاطر استانداردهای بسیار بالا در هدف گذاری، هر کار و فعالیتی را بزرگتر از آنچه واقعاً هست میبیند و به همین دلیل، ترغیب میشود که آن کارها را به زمان دورتر و مناسبتری موکول کند.
* نزدیک بینی
کمال طلبها چنان در جزییات روزمره غرق میشوند که توانایی مشاهدهی افق زمانی دوردست را از دست میدهند. موفقیت هر یک از ما، چه به عنوان دانشجو، چه کارمند و چه مدیر یک کسب و کار بزرگ و معظم، نیاز دارند که علاوه بر توجه به مسائل و دغدغههای روزمره، به مسیر بلندمدت زندگی و کسب و کار خودشان هم توجه کنند. این فرصت برای انسانهای کمال گرا کمتر از دیگران به وجود خواهد آمد.
*از دست دادن فرصتها
انسانهای کمال طلب، تنها یک روش درست و تنها یک گزینهی مطلوب برای تصمیم گیری و اجرای خواستههای خود میشناسند. از آنجا که همیشه امکانات و فرصتهای محیط با روشی که آنها دوست دارند و با گزینهی مطلوبی که آنها مد نظر دارند یکسان نیست، این افراد بسیاری از فرصتهای پیش رو را از دست میدهند.
مدیر کمال طلب ممکن است فرد کارجویی را که ۸۵% ویژگیهای مورد نظر او را دارد به امید پیدا کردن یک گزینهی نود و پنج درصدی در جلسهی مصاحبهی استخدامی رد کند یا به مدت چند هفته در انتظار بگذارد و بعد از اینکه متوجه شد همهی گزینههای دیگر حتی نیمی از معیارهای او را ندارند، ببیند که همان فرد هشتاد و پنج درصدی را هم از دست داده و او به سراغ کار دیگری رفته است.
در درس قبل، در توضیح اینکه افسردگی چیست و چه نشانههایی دارد، اشاره کردیم که برای درک بهتر افسردگی، لازم است با مفهوم خلق یاMood آشنا باشیم.
اگر چه همهی ما، احساس میکنیم که مفهوم خلق را درک میکنیم، اما تعریف شفاف و مشخصی از خلق که مورد توافق همگان باشد، وجود ندارد.
اما به هر حال، مفهوم خلق، یک مفهوم کاملاً ریشه دار و قدیمی است. چهار مزاج بلغم و صفرا و سودا و دم که در طبابت سنتی وجود داشتهاند، از جمله نخستین ابزارهای تقسیم بندی خلق بودند و اطباء قدیم، معتقد بودند که غذای هر کسی باید با مزاج او سازگار باشد تا در وضعیت تعادل و سلامت قرار بگیرد.
بحث استعداد و توانمندی و تفاوت آنها، موضوع بسیار مهمی است که در درس پرورش استعدادها به صورت جدی مورد بحث قرار گرفته است.
اما به هر حال، نکتهی کوچکی در مورد تفاوت استعداد و توانمندی وجود دارد که هرگز نباید فراموش کنیم:
منظور از استعداد، وجود یک توانمندی بالقوه است.
وقتی تمرین کردیم و آن استعداد را پرورش دادیم، به یک توانمندی تبدیل میشود.
شاید مقایسهی استعداد وزنه برداری با توانمندی وزنه برداری این تفاوت را برای ما شفافتر کند. مورد اول، بیشتر به آمادگی جسمانی و فیزیولوژی باز میگردد و مورد دوم، حاصل ماهها و سالها تلاش و تمرین و تجربه است.
اما نکتهی مهم این است که گاهی اوقات، یک استعداد را هرگز پرورش نمیدهیم و این باعث میشود که حتی متوجه نشویم از آن استعداد بهره مند هستیم:
نمودار فوق، در بحث استعدادیابی و پرورش استعدادها اهمیت زیادی دارد:
ما نشانههای اولیهی یک استعداد را میبینیم. سپس میکوشیم با آموزش و یادگیری و تمرین و تکرار، آن را پرورش دهیم و به یک توانمندی تبدیل کنیم.
این توانمندی باعث میشود که نشانههای بیشتری از آن استعداد در ما دیده شود و انگیزهمان برای تمرین و پیگیری افزایش یابد و هر بار تکرار این حلقه ما را در مسیر رشد و پرورش، یک گام به جلو میبرد.
این حلقه البته به نکتهی دیگری هم اشاره دارد:
گاهی اوقات، فضایی نبوده که ما نشانههای اولیهی یک استعداد را ببینیم.
پس بهتر است بعضی از تمرینهای پرورش آن استعداد را انجام دهیم.
با توجه به سرعت یادگیری و بهبود، میتوانیم متوجه بشویم که این استعداد در ما وجود دارد یا نه و اگر وجود دارد، در چه سطحی است.
پیام کلی بحث ما این است که:
بازی جنگا (Jenga) از جمله بازیهایی است که میتواند تسلط ما را بر انگشتانمان افزایش دهد.
اگر احساس میکنیم که در این زمینه استعداد داریم، این بازی میتواند تمرینی ساده و مفید در این زمینه باشد.
اگر هم نمیدانیم که وضعیتمان در این استعداد چگونه است، تکرار و تمرین این بازی میتواند تا حدودی به ما در ارزیابی بهتر خودمان کمک کند.
بازی جنگا با کیفیتهای مختلف و قیمتهای متفاوت فروخته میشود.
اصل بازی، در انگلیس تولید و عرضه میشود و مثل هر بازی دیگری میتوانید تولید چینی ارزان قیمت آن را هم ببینید.
با توجه به اینکه نکتهی پیچیدهای در طراحی و ساخت آن وجود ندارد، اگر علاقمند به کار با چوب باشید میتوانید خودتان هم آن را درست کنید.
چوبها در دستههای سه تایی روی یکدیگر قرار میگیرند.
همانطور که در تصویر میبینید هر ردیف، ۹۰ درجه با ردیف قبل تفاوت دارد. به عبارتی اگر یک ردیف را شرقی-غربی میچینید، ردیف بعدی را باید شمالی-جنوبی بچینید.
اصل بازی دو یا چند نفره است. اگر چه میتوانید آن را به تنهایی هم انجام دهید.
هر بار یکی از چوبها را بر میدارید و بالای ستون قرار میدهید.
به عبارتی، در هر مرحله، ستون شما بلندتر و البته سستتر میشود.
این کار را تا زمانی ادامه میدهید که ستون خراب شود. در بازیهای چند نفری، کسی که با برداشتن چوب، باعث فروپاشی ستون میشود بازنده محسوب خواهد شد.
دو قانون مهم وجود دارد:
مانند بسیاری از بازیهای دیگر، نسخهی کامپیوتری و موبایلی جنگا هم تولید و عرضه شده است.
اما کارکرد و کارآیی آن به کلی با جنگای واقعی متفاوت است.
این همانجایی است که میتوانید تسلط کار با انگشتان خود را بیازمایید و یا اگر میدانید که چنین استعدادی دارید، بازی را به عنوان تمرینی برای پرورش آن در نظر بگیرید.
در بازیهای شبیه سازی شدهی دیجیتال، همیشه شما درگیر محاسبهی مرکز ثقل خواهید ماند و عملاً وارد بحث استفادهی بهتر از انگشتان نخواهید شد.
ما برای اینکه درک بهتری از بازی داشته باشیم، خودمان هم این بازی را امتحان کردیم و تصاویری از آن را برای شما میآوریم.
در مورد کمال طلبی، حداقل دو اشتباه رایج وجود دارد. مورد اول اینکه کمال طلبی را با کمال گرایی اشتباه میگیرند. کمال گرایی به معنای گرایش به رشد و پیشرفت و تعالی و کاملتر شدن، مهمترین ویژگی انسانهاست و شاید از جمله معدود ویژگیهایی که انسان را از حیوان متمایز میکند.
مورد دوم اینکه فرض میشود که کمال طلبی همیشه بد است. در حالی که اگر کمال طلبی و میل به استانداردهای بالا نبود، بسیاری از حرکتهایی که رشد و پیشرفت نسل بشر را طی سالها و قرنهای گذشته رقم زده است، هرگز روی نمیداد. حتی در مواردی مانند کمال طلبی در شکل فیزیکی بدن، میزان معتدلی از کمال طلبی میتواند به توجه به رژیم غذایی و حفظ سلامت منجر شود. چیزی که به عنوان کمال طلبی نامطلوب شناخته میشود، رعایت استانداردهای بالا در شرایطی است که هزینه رعایت آن استانداردها بیشتر از منافعشان است.
پارکر محقق دانشگاه جان هاپکینز، تعریف ساده اما جالبی از کمال طلبی دارد که اگر چه وی، به طور خاص برای دانش آموزان به کار میگیرد، اما میتواند در مورد بسیاری از موارد دیگر هم مصداق داشته باشد. او میگوید:
انسانهای کمال طلب، فشاری دائمی برای حرکت به سمت هدفهای غیرقابل دستیابی در درون خود احساس میکنند. آنها ارزش خودشان را با کارایی خودشان و دستاوردهایشان میسنجند. طبیعی است این رفتار در موارد زیادی میتواند به ناامیدی و ناراحتی منجر شود و افراد کمال طلب، به منتقدان سرسخت خودشان تبدیل میشوند.
DSM هم وقتی از کمال طلبی صلب یا Rigid Perfectionism نام میبرد چنین توضیح میدهد:
تلاش پیوسته و انعطاف ناپذیر برای اینکه همه چیز بدون ایراد باشد، هیچ مشکل و خطایی وجود نداشته باشد، استفاده از این قضاوت سخت گیرانه در مورد خود و دیگران، قربانی کردن به موقع بودن به نفع کامل و بی نقص بودن، باور به اینکه فقط یک راه درست برای انجام هر کاری وجود دارد، سخت بودن در تغییر دیدگاه های خود، توجه بیش از حد به جزییات و نظم و ساختار.
تقسیم بندیهای بسیار متعددی درباره کمال طلبی انجام شده است. از اینکه کمال طلبی تا چه حد دغدغه ی ذهنی است و تا چه میزان روی رفتار و نحوه تلاش و کوشش فرد تاثیر میگذارد. از اینکه بیشتر در مورد خود اوست یا در مورد اطرافیانش. از اینکه در همه ی جنبه هاست یا در برخی جنبه های خاص و دهها تقسیم بندی دیگر.
یکی از ابزارهای نسبتاً متعارف برای سنجش کمال طلبی هم، پرسشنامه کمال طلبی در قالب چهل و پنج سوال است که توسط دو محقق به نام هویت و فلت تنظیم شده است. در این پرسشنامه و پرسشنامه های مشابه هم، کوشیده شده که کمال طلبی، به جای یک پارامتر کلی، به شاخه های کوچکتر تبدیل شده و به صورت جداگانه سنجیده شود.
جهت دریافت پرسشنامه کمال طلبی در قالب چهل و پنج سوال اینجا را کلیک کنید.
به هر حال، کمال طلبی بحثی نیست که به سادگی به اتمام برسد. ما در ابتدا تلاش داشتیم یک مطلب بسیار جامع و مانع در این زمینه در این وبلاگ منتشر کنیم، اما برای اینکه با این دغدغه ی کمال طلبانه مبارزه کنیم، تصمیم گرفتیم، تکمیل این مطلب را به نوشتههای بعدی موکول کنیم. البته شاید هم شما بگویید که این کار، خود جنس دیگری از کمال طلبی است!
سالها پیش، وقتی هنوز تکنولوژی به اندازهی امروز رشد نکرده بود و شبکههای اجتماعی به وسعت امروز وجود نداشتند و حتی ایمیل و چت هم، به صورت بسیار محدود وجود داشت، شکلی از دوستی رایج بود که به آن دوست مکاتبهای یا Pen Pal یا Pen Friend میگفتند. هر کس، دوستی را در نقطهی دیگری از جهان پیدا میکرد و برایش نامه مینوشت و او هم پاسخ نامه را میداد و معمولاً بین هر رفت و برگشت نامه، یک تا دو ماه فاصله میافتاد.
دوستیهای مکاتبهای، معمولاً برای آشنایی با یک زبان و فرهنگ دیگر به کار گرفته میشد. اگر یک یونانی میخواست زبان فرانسه یاد بگیرد، دوستی در فرانسه پیدا میکرد و مکاتبه با او را آغاز میکرد و دوست فرانسویاش هم از فرصت شکل گرفته در این رابطه، برای آشنایی بیشتر با فرهنگ یونان بهره میبرد.
با توجه به کندی ارتباط در این جنس از دوستی، سوالهایی رایج بود که در نخستین مکاتبات، دو طرف از یکدیگر میپرسیدند تا در کمترین زمان، بیشترین شناخت را از یکدیگر پیدا کنند.
بعدها با افزایش امکانات ارتباطی و به وجود آمدن ابزارهایی برای ارتباط همزمان، آن شیوهی دوستی کمرنگ شد و از بین رفت و امروز دوستهای مکاتبهای، چت میکنند و ایمیل میفرستند و چون احساس میکنند همیشه فرصت برای آشنایی بیشتر هست، معمولاً وقت زیادی برای آشنایی اولیه نمیگذارند (اگر چه آن آشنایی بیشتر هم به ندرت به وجود میآید یا زمانی به وجود میآید که دیگر دیر شده است و رابطهای وجود ندارد).
البته هنوز هم گاهی اوقات، در شبکههای اجتماعی برخی از آن سوالها به عنوان چالش یا بازی مطرح میشوند. اما معمولاً جنبهی سرگرمی آنها بر جنبهی شناختی آنها غالب است.
حتی اگر دوست مکاتبهای هم نداشته باشیم، مرور این سوالات و نوشتن پاسخ برای آنها، میتواند حرکتی ساده اما اثربخش، برای مواجههی بهتر با خودمان باشد. به همین دلیل تصمیم گرفتیم که برخی از رایج ترین سوالات در این زمینه را برای شما گردآوری کنیم.
۱- بهترین خاطرهی دوران کودکی شما چیست؟
۲- بزرگترین پشیمانی شما تا این لحظه چیست؟
۳- از چه چیزی، بیش از هر چیز دیگر احساس غرور میکنید؟
۴- اگر بخواهید یک آلبوم موسیقی با هفت آهنگ درست کنید و همیشه همراه داشته باشید، چه موسیقیهایی در آن جا خواهند داشت؟
۵- اگر میتوانستید برای یک بار، به انتخاب خود، به هر نقطه دلخواهی از جهان مسافرت کنید، کدام مقصد را انتخاب میکردید؟
۶- اگر همهی داراییهای فیزیکی شما را از شما بگیرند و تنها بتوانید ۵ مورد آنها را برای خود حفظ کنید، کدام موارد را نگاه خواهید داشت؟
۷- در بین تمام معلمانتان تا امروز، چه کسی بیشترین تاثیر را بر روی شما داشته است؟ چرا؟
۸- دوست دارید دیگران روی سنگ قبرتان در یک جمله شما را چگونه معرفی کنند؟
۹- کدام لحظه از زندگیتان را تاثیرگذارترین لحظه میدانید؟
۱۰- بر چه اساس رشته تحصیلی خود را انتخاب کردید؟
۱۱- بر چه اساس شغل خود را انتخاب کردید؟
۱۲- زمان آزاد خود را چگونه میگذرانید؟
۱۳- اگر یک بلیط بخت آزمایی ده میلیارد تومانی برنده شوید آن را چگونه هزینه میکنید؟
۱۴- چه کسی را در میان انسانهای اطراف خود، بیش از هر فرد دیگری تحسین میکنید؟ چرا؟
۱۵- سه کتابی که بیش از همه دوستشان دارید چه هستند؟
۱۶- از چه چیزی بیش از همه میترسید؟
۱۷- در چه زمانی احساس میکنید که دیگری دوستتان دارد؟
۱۸- مهمترین ویژگی شخصیتی خود را چه میدانید؟
۱۹- بدترین ویژگی شخصیتی خود را چه میدانید؟
۲۰- شرم آورترین لحظهی زندگیتان چه بوده؟
۲۱- یک روز عالی از دید شما چه روزی است؟
۲۲- دوستان نزدیکتان شما را به چه صفتی میشناسند؟
۲۳- آشنایان دورتان شما را به چه صفتی میشناسند؟
قبلاً در نوشتهای تحت عنوان «آیا من درونگرا هستم؟» اشارهی کوچکی به مفهوم درونگرایی و برونگرایی داشتیم. به نظر میرسد دنیای ما، سوگیری مثبتی به سمت برونگرایی دارد. حداقل در حوزهی مدیریت و کسب و کار و فروش و مهارتهای فردی، بسیاری از کسانی که شناخت دقیق علمی و تجربهی کافی در حوزهی مدیریت و پرورش انسانها ندارند، برونگرایی را به عنوان یک نقطه قوت و درونگرایی را به عنوان نقطه ضعف مطرح میکنند و تلاش دارند با انواع تمرینها و آموزشها، همه جهان را به سمت برونگرایی سوق دهند.
به همین دلیل، دراین وبلاگ ، به بهانههای مختلف، به بحث درونگرایی مراجعه میکنیم و در مورد درونگراها صحبت میکنیم. شاید به سهم خودمان بتوانیم کمی تعادل را به سمت درونگراها، که به هر حال بخش بزرگی از جامعهی انسانی را تشکیل میدهند، بازگردانیم. آنچه در اینجا میخوانید اقتباس شده از مطلبی است که در سایت Fastcompany در مورد نحوه برخورد با درونگراها منتشر شده است. بدیهی است که مانند بسیاری از نامگذاریها و طبقهبندیهای دیگر در حوزهی انسانی، ما در مورد یک طیف صحبت میکنیم و هر یک از ما ترکیبی از این دو روحیه را دارد که البته، به یکی از این دو، نزدیکتر است.
درونگراها، بر خلاف برونگراها، زمانی که در جمع حضور دارند، انرژی از دست میدهند. برونگراها، هر زمان احساس کنند که به اندازهی کافی انرژی و انگیزه ندارند، میتوانند با حضور در جمعها، مهمانیها، حرف زدن با غریبهها در خیابان و کافی شاپ، تلاش برای دوست شدن با افراد ناشناس در فیس بوک و شبکههای اجتماعی، دوباره انرژی به دست بیاورند.
این در حالی است که یک فرد درونگرا، ممکن است با خلوت کردن محیط خود، مدتی فکر کردن، کتاب خواندن و هرگونه فعالیتهای انفرادی (Solo Activities) انرژی به دست بیاورد. فرد درونگرا در یک مهمانی خسته میشود و انرژی از دست میدهد. ترجیح میدهد در جمعی باشد که قبلاً آنها را بشناسد. اگر در فیس بوک و اینستاگرام و سایر شبکههای اجتماعی، درخواستهای متعدد دوستی و ایجاد رابطه را ببیند، دچار استرس میشود. برای پذیرش یا عدم پذیرش هر یک از درخواستها، ساعتها فکر میکند. با دوستان خود م میکند. شرودر جونز، به شوخی می نویسد: در مدتی که یک درونگرا دربارهی تایید یا عدم تایید یک درخواست دوستی در فیس بوک تصمیم میگیرد، یک برونگرا، رابطهی عاطفی کاملی ساخته و تثبیت کرده و شاید حتی آن را به پایان هم رسانده باشد!
با توجه به اینکه «منبع انرژی درونگراها برای تعاملات اجتماعی محدود است»، ممکن است در مقابل حضور در گروههای اجتماعی مقاومت داشته باشند.
درونگراها، گاهی اوقات به برونگراهایی که اصرار دارند آنها را با خود به مهمانی و پارک و جلسه و کافی شاپ ببرند، به چشم شکارچیانی نگاه کنند که میخواهند آنها را شکار کرده و جان (انرژی) آنها را بگیرند.
البته به خاطر داشته باشیم که اینکه کسی درونگرا است به آن معنا نیست که تحت هیچ شرایطی به همراه بودن با دیگران نیاز و علاقه ندارد. تنها نکتهای که مهم است این است که «تعامل اجتماعی برای این افراد، گرانقمیت است» و ترجیح میدهند این منبع ارزشمند انرژی گرانقیمت را به هر دلیلی و برای هر کسی و در هر موقعیتی هزینه نکنند.
کسی را به خاطر (یا به جرم!) درونگرا بودن از روابط اجتماعی حداقلی محروم نکنید.
درست است که یک درونگرا حوصلهی احوالپرسی و بحثهای طولانی را ندارد. اما وقتی چنین فردی وارد جمع میشود، همچنان به او سلام کنید، با گرمی لبخند بزنید و با لحن برخورد و زبان بدن، این امنیت ذهنی را ایجاد کنید که این سلام و احوال پرسی کوتاه، قرار نیست به یک گفتگوی طولانی و خستهکننده منتهی شود.
اگر طرف مقابل شما، به گفتگو علاقمند باشد، با این احساس امنیت، خودش با علاقه و رغبت وارد فضای گفتگو خواهد شد.
تا زمانی که از شما خواسته نشده، وارد فضای شخصی آنها نشوید. نگذارید انرژی تعامل اجتماعی آنها، بی دلیل هزینه شود. لازم نیست بپرسید که به دنبال چه کتابی می گردند. اگر لازم باشد از شما خواهند پرسید. اگر هم میخواهید کمک کنید، همینکه بگویید: «اگر کمکی لازم بود به من بگو» کافی است. اینکه بالای سر آنها بایستید و تلاش کنید که یاریشان کنید، بیشتر از ایجاد احساس مثبت، برای آنها آزاردهنده خواهد بود.
حتی اگر هدف شما ایجاد دوستی و رابطه باشد، احترام گذاشتن به این فضای شخصی و ایجاد امنیت ارتباطی، شانس بیشتری را برای ورود به فضای امن افراد درونگرا، برای شما ایجاد خواهد کرد.
حالا یک بار دیگر رفتار روزهای گذشته خود را با افراد درونگرایی که در اطراف شما هستند مرور کنید. تا چه حد به آنها احساس خوب دادهاید؟ تا چه حد انرژی تعامل اجتماعی آنها را حرام کردهاید؟
حالا به سراغ دوستان درونگرای خود بروید. آنها را برای لحظهای کوتاه، بدون اینکه حرف و توضیحی داشته باشید در آغوش بگیرید و به خاطر داشته باشید که این برونگراها هستند که دوست دارند برای دلیل هر رفتاری، توضیح بدهند و توضیح بشنوند. درونگراها معنای رفتارهای ما را بدون کلمات هم میفهمند.
به خاطر داشته باشید که هنگام در آغوش کشیدن دوستان و نزدیکانتان، ملاحظات شرعی و قانونی را هم رعایت کنید!
درباره این سایت